شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آید به دشت کربلا گوید حسین من چه شد؟
گردد به دور خیمه گاه آید میان قتلگاه گوید حسین من چه شد نور دو عین من چه شد؟
شبهای جمعه مصطفی با مجتبی و مرتضی آیند به دشت کربلا گویند به صد شور و نوا مظلوم حسین من چه شد؟
نور دوعین من چه شد مثل فردا چه خبره؟
یه دختری رو محملا،خواب اسیری میبینه خواب میبینه رو صورتش،گرد یتیمی میشینه حسین رباب لالایی میخونه
الهی اصغر نمیره شک قطره ایه که ما رو به دریای رحمت وصل میکنه اشک چیزیه که پاکمون کنه،
چون باطنا وصل به کر میشیم این اشک رهایت از دل خاک کند بالت بدهد راهی افلاک کند تو اشک غم حسین را پاک نکن بگذار که این اشک تو را پاک کند
حسین جان