تعداد بازدید: ۱۲۰۷
کد خبر: ۶۹۹۵
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۴۰۲ - ۲۰:۰۵ - 04 December 1402

این همه چشم براهی ، نگرانم کرده...

میلاد امام زمان (عج)

 

این همه چشم براهی ، نگرانم کرده...

 

آقا جان.....

حاصلش خون جگری بود، نمیدانستیم

پر گرفتیم، ولی باز به دام افتادیم

شرط ،بی بال وپری بود نمیدانستیم

آسمان از تو خبر داشت، ولی ما از تو

سهممان بی خبری بود، نمیدانستیم

آب وجاروی در خانه مان شاهد بود

از تو بر ما گذری بود، نمیدانستیم

این همه چشم براهی ، نگرانم کرده...

عاشقی، درد سری بود ، نمیدانستیم

هیچکس تاب وتب چشم تو را درک نکرد

هیچکس اشک شب چشم تورا، درک نکرد

ما کجا درد کشیدیم به اندازه ی تو؟

روز وشب گریه ندیدیم، به اندازه ی تو

منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست

اندکی چشم براهم بگذاری، بد نیست

نگرانم که پس از مردن من برگردی...

پای تابوت، سر بردن من، برگردی...

نکند منتظر مردن مایی، آقا....

منتظرهات،..... بمیرند،... می آیی آقا؟

من

شب جمعه

قرار تو دلم میخواهد...

صبح فرداش ، کنار تو ، دلم میخواهد..

عرض کردیم.....، نبودی،...سحر طول کشید....

رفته بودی که بیایی،....چقدر طول کشید.......

 

 

اثر : عاطفه سادات کاشانی

 ( سادات گرافیک )

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر: