وضعیت بارگاه امام حسین علیه السلام در دوران بنی امیه
در دوران بنی امیه ، راه های کربلا از همه طرف در محاصره استحکامات نظامی مجهز و محافظین و نگهبانان مسلح و ورزیده ای قرار داشته که مانع رسیدن زائرین به آن می شدند. زائری که با دستگاه بنی امیه مخالفت می کرد، بیشتر وقت ها خود را در معرض شکنجه های گوناگون و حتی مجازات قتل و مرگ، قرار می داد. از سویی ورود به کربلا و زیارت قبر امام (ع) بسیار سخت بود؛ زیرا نگهبانان، رفت و آمد در اطراف آن را با نهایت دقت و سخت گیری، تحت نظر داشتند تا جایی که هیچ کس از زائرین و واردین، از دید آنها پنهان نبود، مگر اینکه از بیراهه ای مانند غاضریه یا نینوا داخل می گشت.
همین ترس و وحشت از محافظین مانع بزرگی بر سر راه رسیدن به آرامگاه امام (ع) در روزگار گذشته به شمار می رفت. علت جلو گیری از زیارت آرامگاه امام (ع) در روزگار گذشته به شمار می رفت. علت جلو گیری از زیارت حائر معلوم و کاملا طبیعی بود، چه اینکه توجه و هجوم مردم به زیارت قبر دسته گل پیامبر خدا (ص) اصولا با سیاست دولت بنی امیه مغایرت داشت و حتی موجودیت این دولت فاسد را تهدید می کرد. دولتی که دیروز، مرتکب جرم سنگین جنگیدن با آن حضرت و کشتن او شده بود؛ چگونه می توانست امروز با زائران قبر شریفش به آسانی کنار بیاید؟ چون کنار آمدن با زیارت و زائر ، به حقانیت این شهید بزرگوار منجر می کشت و مبارزه و پیگاری که به رسوایی آنان و سقوط دولتشان می انجامید، به شدت پرهیز می کردند.
از همین رو، مانع ورود زائرین به حائر شده، نسبت به رم با تمام قدرت و تهدید و مجازات شدید و گوناگون - به دست محافظینی که به همین منظور در اطراف حائر گمارده بودند، سخت گیری می کردند. با این وجود و علی رغم آن همه آزار و شکنجه، یا قتل و کشتاری که پیش روی زائران وجود داشت، هرگز رشته پیوند و اتصال ایشان با بارگاه مقدس پاره نشد
و انان شبانه و با استفاده از تاریکی ، به زیارت بارگاه امام (ع) می شتافتند و قبل از طلوع آفتاب به محل استقرار خود باز می گشتند.
گویا این حال و روز، بیشتر از هفتاد سال ادامه داشت، یعنی از مدت کوتاهی بعد از واقعه کربلا تا انقراض دولت بنی امیه در سال ۱۳۲ هجری. اگرچه فشار بنی امیه، در پیشگیری از زیارت بارگاه مقدس، هفتاد سال به طول انجامید، با این حال آنها نتوانستند کاری از پیش ببرند و حریف باورهای دینی مردم و چنگ زدن آنها، به دامن اهل بیت پیامبر (ص) نشدند. بنابراین، هرچه جلوگیری از زیارت، شدن پیدا کرد، مقاومت و ایستادگی مردم نیز بیشتر شد.
چه اینکه مقاومت فعال در برابر آن قدرت کور و بی منطق و آن گروه سرکش تنها سلاح و ابزاری بود که مسلمانان در اختیار داشتند. به همین جهت، چه گردن های زیادی قطع شد و چه سرهایی که از تن افتاد، و چه اعضا و جوارحي که مثله گشت و چه پیکرهایی که به دار آویخته شد و چه بدن هایی که زیر سم اسب ها، توتیا گردید. با این همه، زائران بارگاه مقدس به واسطه عقيده استوا در ژرفای وجودشان، دست از زیارت بر نداشتند.
حتی در میان مقربان درگاه بنی امیه نیز افرادی بودند که همچون « قدامہ ابن زائده» عاشقانه به زیارت قبر ابا عبدالله الحسین (ع) می رفتند. ابوعبدالله أحمد بن محمد بن عياش ، به نقل از ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولویه به نقل از ابوعیسی عبیدالله بن فضل بن محمد بن هلال الطائی البصری رحمه الله) ، به نقل از ابوعثمان سعيد بن محمد، به نقل از محمد بن سلام بن يسار (یا سیار) کوفی، به نقل از احمد بن محمد الواسطی ، به نقل از عیسی بن ابی شبيه القاضی، به نقل از نوح بن دراج ، به نقل از قدامہ بن زائده از پدرش روایت کرده که: امام علی بن الحسين (ع) فرمود: ای زائده! به من خبر رسید که تو گاه گاهی قبر اباعبدالله الحسین (ع) را زیارت می کنی.
من عرض کردم: البته چنین است که گفته اند. حضرت فرمود: چرا چنین می کنی؟ در حالی که مقرب درگاه سلطان هستی و او هیچ کس را در راه دوستی و عقیده به برتری ما و نقل فضائل و مناقب و حقوق واجب ما بر این امت، تحمل نمی نماید. عرض کردم: به خدا سوگند! جز به خاطر خدای متعال و پیامبر او ، چنین نمی کنم و از خشم کسی باکم نیست و احساس ناخوشایندی از انجام این کار ندارم. حضرت فرمود: به خدا سوگندا چنین است؟ عرض کردم: به خدا سوگند! این گونه است.
حضرت سه بار پرسید و من نیز جوابم را سه مرتبه تکرار کردم. آنگاه فرمود: مژده باد تو را! مژده باد تو را! مژده باد تو را. بنابراین، تو را از خبری آگاه سازم که نزد من، در سویدای قلبم نهفته است. وقتی مصیبت جانسوز عاشورا، بر ما وارد شد و اباعبدالله الحسين (ع) و همراهان او، اعم از فرزندان و برادران و سایر خاندان و یارانش، کشته شدند و همسران و فرزندانشان به اسارت در آمدند و ما را به جانب کوفه حرکت دادند، (در قتلگاه) به کشته ها می نگریستم که عریان و بدون هیچ پوششی ، بر روی زمین افتاده اند. این منظره بر من گران آمد و با تماشای آن، به شدت مضطرب و پریشان شدم و نزدیک بود، جان از تنم خارج گردد.
عمه ام زينب (ع) دختر علی (ع) متوجه من شد و حال مرا دریافت و فرمود: تو را چه می شود! ای یادگار جد و پدر و برادرم! می بینم که با جان خود، بازی می کنی؟ عرض کردم: چگونه بی تابی نکنم و بی صبر و قرار نباشم، در حالیکه می بینم، پدرم و برادرانم و عموها و عموزادگانم و تمام خانواده ام، در خون خود آغشته و برهنه بر خاک افتاده و غارت گردیده اند؛ نه کفن بر تن دارند و نه خاکسپاری شده اند؛ نه کسی بر بالینشان می رود و نه انسانی به آنان نزدیک می شود. عمه ام زينب (ع) گفت: آنچه مشاهده می کنی، بی صبر و بی تابت نسازد که به خدا سوگند! این جریان هر آینه، پیمانی از پیامبر خدا (ص) برای جد و پدر و عموی تو بوده و به يقين خدای متعال از برخی از جوانان این است که فراعنه روی زمین، آنها را نمی شناسند، حال آنکه در میان اهل آسمان ها زبانزدند، پیمان گرفته است این بدن های پاره پاره و اعضای پراکنده را گرد آوری نموده، به خاک سپارند. آنان در این سرزمین، پرچمی بر روی قبر پدرت، سرور شهیدان برافرازند که هرگز، اثرش کهنه نشود و با گذشت شب ها و روزهای بی شمار از بین نرود و این در حالی است که پیشوایان کفر و یاران گمراهی ، البته کوشش خود را به کار خواهند برد؛ اما تلاش و کوشش آنان، جز بر درخشش آن اثر و رفعت و بلندی آن امر، نخواهد افزود.
به عمه ام گفتم: این پیمان چیست و این خبر، کدام است؟ عمه ام گفت: آری، ام ایمن به من گفت: یک روز پیامبر اکرم (ص) از خانه فاطمه (ع) دیدار فرمود. فاطمه زهرا (س)، برای آن حضرت حریره (نوعی سوپ) ساخت و علی (ع) آن را با مقداری خرما در سینی نهاد و خدمت حضرت آورد. سپس ام ایمن ادامه داد، من نیز ظرفی از شیر و کرده ، برای آن بزرگوار برده بودم؛ پیامبر خدا (ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) از آن حریره (سوپ) میل کردند و از شیر نوشیدند و بعد از آن از خرما و کره نیز نوش جان فرمودند آن گاه پیامبر خدا (ص) دست خود را شست در حالی که علی (ع) آب می ریخت. وقتی حضرت از شستن دست خود فارغ شد، بر صورتش دست کشید و به علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) نگاه کرد؛ نگاهی که حاکی از شادمانی و شعف در سیمایش بود.
سپس گوشه چشمی، به آسمان افكند و اند کی طول کشید. آن گاه رو به قبله نشسته ، دست های خود را گشود و دعا کرد. سپس به سجده افتاد، در حالی که گریه در گلویش گیر کرده بود. سجده همراه با گریه را طول داد و ناگهان ، فریادش بلند و اشکش جاری گشت. آن گاه سر از سجده برداشت و نگاهش را به زمین دوخت؛ در حالی که مانند باران اشک می ریخت. فاطمه و علی و حسن و حسین (ع) غمگی شدند و من نیز با آنان ، به خاطر تماشای حالت پیامبر خدا (ص) غصه دار شد همگی دوست داشتیم، علتش را بپرسیم؛ اما به طول انجامید. سرانجام على و فاطمه (ع)، به حضرت عرض کردند: ای پیامبر خدا! چه چیز شما را به گربه وا داشت؟
خدای متعال دیدگانتان را نگریاند که البته دل های ما با تماشای حال شما خون گردید. آن حضرت به علی (ع) فرمود: ای علی ! در حضور شما چنان مسرور و شادمان شدم که سابقه نداشت. همانا به شما می نگریستم و شکر خدای را به جای می آوردم که چنین نعمتی را به من ارزانی داشته است. ناگهان جبرئیل (ع) فرود آمد و گفت: ای محمد! خدای متعال از آنچه در دل داری ، آگاه است و شادمانی تو را نسبت به برادرت علی (ع) و دخترت فاطمه (س) و پسرانت حسن و حسین (ع) می داند. پس نعمت خود را بر تو تمام، و بخشش خود را بر تو، گوارا فرموده که ایشان و نسلشان و دوستان و پیروانشان را با تو در بهشت، جای داده است. به ایشان همانند تو بخشش می کند و همسان تو عطا می فرماید تا تو، خوشنود شوی و فراتر از خوشنودی و رضایتت؛ در مقابل، مصیبت های فراوانی را که در دنیا به ایشان خواهد رسید و ناملایماتی همچون مضروب شدن و به شدت آزرده گشتن و به قتل رسیدن را ، توسط کسانی که از دین تو خارج اند، حال آنکه خود را از امت تو می شمارند و از خدای متعال و تو بیزارند، تحمل خواهند کرد. قتلگاه هایشان مختلف و قرارگاه های آنان پر رفت و آمد است و انتخابی نیکو از جانب خدای متعال، برای ایشان و برای تو در حق آنان است. تو نیز خدای متعال را بر این انتخاب شکر و سپاس بگو و به قضای او راضی باش؟ من نیز به خاطر انتخاب نیکوی خدای متعال برای شما، شکر او را به جای آوردم و به قضایش تن دادم.
سپس جبرئیل به من گفت: ای محمد! همانا برادرت علی (ع)، مظلوم و ستمديده است و بعد از تو، مغلوب امتت می گردد و از دشمنان، رنج و زحمت بسیار می بیند و سرانجام کشته می شود. او را بدترین فرزندان آدم، بلکه بدترین آفریدگان، شقی ترین فرد روی زمین، همتای پی کننده ناقه صالح پیامبر به قتل می رساند؛ در شهر و دیاری که به سوی آن ، هجرت می کند و آنجا، محل بالیدن شیعیان او و شیعیان فرزندانش، می باشد. در هر حال ابتلائات آنان در آنجا زیاد و مصیبت های ایشان، بزرگ و سنگین خواهد بود و این فرزندت - و با اشاره، امام حسین (ع) را نشان می داد، همراه گروهی از نوادگان و خاندانت و خوبان و نیکانی از امتت، در حاشیه فرات و در سرزمینی که به آن کربلا گفته می شود، به قتل خواهند رسید. از همین رو، رنج و محنتش برای دشمنان تو و دشمنان فرزندانت، در روزی که رنج و محنتش پایان ندارد و حسرت و افسوسش به انجام
نمی رسد، زیاد است.
آنجا، پاکیزه ترین نقطه روی زمین است و بیشترین و بزرگ ترین احترام را داراست. از این روی که فرزند تو و خاندانش، در آن کشته می شوند و آنجا، گوشه ای از بطحای بهشت است. بنابراین هر گاه آن روز که فرزند تو و خاندانش در آن کشته می شوند و بازماندگان در محاصره سپاهیان سران کفر و نفرین قرار می گیرند، فرا رسد. سراسر زمین به لرزه در خواهد آمد و کوه ها ، کشیده خواهند شد؛ تکاپو و اضطراب آنها فزونی خواهد گرفت و دریاها، با امواج خروشان خود، به تلاطم خواهند افتاد و آسمان ها، اهل خود را به جوش و خروش خواهند افکند. چه اینکه برای مظلومیت تو و فرزندانت و بزرگی و عظمت اهانت به ساحت قدسی تو و تلافی خوبی های تو با بدی و زشتی، نسبت به فرزندان و خاندانت، خشمگین می گردند و هیچ موجودی نخواهد بود، مگر اینکه از خدای متعال اجازه خواهد خواست، به یاری اهل بیت مظلوم و ستم کشیده تو بشتابد؛ همان کسانی که بعد از تو، حجت خدا بر آفریدگان او می باشند. آنگاه خدای متعال مردمی را از امتت که کافران، آنها را نمی شناسند و هرگز با گفتار و کردار و حتی با نیت خود، با آن قتل و کشتار همراه نبوده اند، بر خواهد انگیخت که بدن های ایشان را دفن می کنند و بر روی قبر سرور و سالار شهیدان در آن ریگستان ، نشانه ای قرار می دهند که راهنمای حق جویان و وسیله رستگاری مومنان گردد. و هر شب و روز، صدهزار فرشته از هر یک از آسمان های هفتگانه، آن تربت پاک را در آغوش می گیرند و بر صاحب قبر، درود می فرستند و پیرامون قبر، طواف می کنند و در کنار آن ، به ذکر تسبیح خدای متعال مشغولند و برای زائرانش ، از خدای متعال مغفرت و آمرزش می خواهند و نام کسانی از امتت را که به قصد تقرب به پروردگار متعال و
تقرب به سوی تو، آن حضرت را زیارت می کنند، ثبت می نمایند.
دیری نخواهد پایید که گروهی از آنان که سزاوار خشم و نفرین خداوند گردیده اند، تلاش خواهند کرد، قبر امام حسین (ع) را با خاک یکسان سازند و اثری از آن، باقی نگذارند؛ اما خدای متعال این فرصت را ، هرگز به آنان نخواهد داد. سپس پیامبر خدا (ص) فرمود: این بود آن چیزی که مرا به گریه در آورد و اندوهگین کرد. عمه ام زینب (س) گفت: وقتی ابن ملجم، نفرین خدا بر او باد- پدرم علی (ع) را مضروب و مصدوم ساخت و نشانه های مرگ را در او دیدم؛ به آن حضرت عرض کردم: پدر جان ! ام ایمن چنین و چنان گفته با دوست دارم سخنان او را ، از زبان خودتان بشنوم. پدرم فرمود: دختر عزیزم! سخن، همان است که ام ایمن برایت گفته است و گویا من، تو و زنان خاندان تو را اسیران این شهر و دیار می بینم؛ خوار و خفیف؛ از چشم ها افتاده و ترسان و بیمناک از این مردم که مبادا هر لحظه هجوم آورند و شما را زیر دست و پای خود بگیرند؛ ولی صبر و بردباری ، پیشه کنید. سوگند به خدایی که دانه شکافت و جنبنده را آفرید، در آن روز و بر روی کره زمین، برای خدای متعال جز شما و دوستان و شیعیان شما، دوستی وجود نخواهد داشت. پیامبر خدا (ص) هنگام نقل این حدیث هر آینه افزود: ابلیس ملعون در آن روز، از شادی و شعف دست افشانی می کند و در سراسر زمین و در میان فرزندان و پیروان خود، پایکوبی می نماید و به آنها می گوید: ای فرزندان! و ای گروه اغواگرا ما البته در مورد فرزندان آدم، به مقصود خود نایل شدیم و به هدف خویش، رسیدیم و میراث آتش را به آنان سپردیم، مگر کسی که به دامن این جماعت ،اهل بیت عصمت و طهارت (ع) چنگ بزند. بنابراین هم و غم خود را صرف بدبین کردن مردم به ایشان ، با ایجاد شک و تردید کنید و مردم را به دشمنی آنان، وا دارید و علیه ایشان و دوستانشان، بشورانید تا پایه های کفر و گمراهی را محکم و استوار سازید و هیچ یک از فرزندان آدم از آتش دوزخ، نجات پیدا نکنند. البته ابلیس که بسیار دروغگو است این حقیقت را به فرزندان و پیروانش، راست و درست گفته است. چه اینکه با دشمنی شما خاندان، هیچ کار نیکی سودمند و با دوستی و پیروی شما، هیچ گناهی جز گناهان کبیره، زیان بار نخواهد بود. زائده گفت: امام سجاد حضرت علی ابن الحسین (ع) بعد از نقل این حدیث به من فرمود: این روایت را به یادگار داشته باش و بدان که اگر مدت یکسال با یک کاروان شتر ، به جست و جوی آن می پرداختی، اندک و ناچیز بود.(1)
از سخنان امام سجاد (ع) که در مقدمه این حدیث شریف به زائده فرمود: « تو مقرب درگاه سلطان خویشی و او هیچ کس را در راه محبت و دوستی و نقل برتری و فضائل و مناقب ما، تحمل نمی کنند ...» به دست می آید که زائده از کارگزاران درجه یک، یا از نزدیکان دولت بنی امیه بوده، اما در عین حال از شیعیان مخلص و راویان مورد اعتماد، به شمار می رفته است. این زائده، زائده بن قدامه ثقفی است و شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب رجال» خود، او را از یاران امام محمد باقر (ع) برشمرده است. ابوعلی بن اسماعیل در کتاب «منتهى المقال، في أحوال الرجال» (2)خود از پسر قدامه نقل کرده که قدامه، از یاران امام صادق (ع) است. صاحب كتاب «تنقیح المقال» نیز در شرح حال قدامه ، چنین نوشته است: ابن قولویه در کتاب «الكامل» روایتی را به نقل از قدامة بن زائده، به نقل از پدرش زائده با سند خویش از امام سجاد حضرت علی بن الحسين (ع) آورده که در بردارنده امر امامت اهل بیت (ع) بعد از واقعه کربلا نیز هست.
متن این روایت بر صحت و درستی آن دلالت دارد؛ همان گونه که سندش گویای عظمت و بزرگی و ایمان کامل راویان آن می باشد؛ جز اینکه در متن حدیث قدامه با عنوان ثقفی معرفی نشده است. ولی به نظر می رسد که این قدامه همان قدامة بن زائده ثقفی است؛ چون در میان راویان شیعه، قدامة بن زائده دیگری وجود ندارد.(3)
منابع داخل متن
1: كامل الزيارات ، ص ۲۶۰ ۲۶۶ و ۵۸؛ بحار الانوار، ج ۱۰، ص ۲۳۸
2: ص ۲۴۶
3: تنقیح المقال، مامقانی، ج ۲، ص۲۸ ؛ به نقل از کتاب تاریخ کربلا و حائر حسینی ، عبدالجواد کلیددار،ترجمة مسلم صاحبی
منبع: کتاب سیر تاریخی بارگاه امام حسین(ع)
نویسنده:خانم مینو قهرمان